روزی که با کوچینگ آشنا شدم و شروع کردم به تحقیق و یادگیری در زمینه این مهارت یکی از جذاب ترین بخش های تحقیقم تاریخچه کوچینگ و نحوه شکل گیری اون تا به امروز بود.

خوب بزارید مقدمه و طولانی نکنیم و بریم مستقیم سراغ مبحث اصلی:

فلسفه کوچینگ چیست ؟ 

فلسفه از اصول و عقایدی تشکیل شده است که به افراد کمک می‌کند هنگام رویارویی با موقعیت‌های بی‌شمار در زندگی، با آن‌ها مقابله کنند و موفق شوند.

فلسفه کوچینگ بر تحول و تغییر است.

به عبارت دیگر، فلسفه کوچینگ تبدیل شناخت به آگاهی و در نهایت خلق عملی مؤثر است.

هم‌چنین در آن باوری هست که بر قدرت فکر و خلاقیت انسان‌ها تأکید فراوان دارد. لذا کوچ‌ها با همراهی مراجع، فرد را به کشف نسخه منحصربه‌فرد خود دعوت می‌کنند.

علاوه بر حرفه کوچینگ، کوچ‌ها نیز به فلسفه مخصوص به خود نیاز دارند زیرا در شرایطی متفاوت از دیگران، کار خود را انجام می‌دهند.

یعنی علاوه بر اینکه کوچینگ مهارتی است که به دیگران کمک می‌کند نسخه منحصربه‌فرد خود را بیابند، خود کوچ‌ها نیز به‌عنوان اولین مخاطبان کوچینگ، باید فلسفه منحصربه‌فردی برای خود داشته باشند.

مثلا هنگامی که یک کوچ ورزشی مشغول کار است، فلسفه او بیش از دانش و آگاهی‌اش از یک رشته ورزشی به او کمک می‌کند و تردید او درباره شکل‌بندی قوانین تمرین، سبک بازی، انضباط تیمی، رقابت، اهداف کوتاه‌مدت و بلند‌مدت و غیره را از بین می‌برد.

دو تعریف بنیادی درباره تاریخچه کوچینگ:

اول: کوچینگ رشته علمی جدیدی نیست که یکباره به وجود آمده باشد.

احتمالا باید به اندازه برگزاری اولین مسابقه تیراندازی در عصر حجر قدمت داشته باشد.

با این حال، در دهه اخیر است که واقعا می‌توان مفهوم کوچینگ را در زمینه تجارت و کسب‌وکار و خارج از محیط ورزشی یا گود مسابقات نیز دید.

بنابراین می‌توان تاریخ تأسیس ICF (International Coaching Federation) را مبنا در نظر گرفت، زمانی که عده‌ای از کوچ‌ها به سرکردگی توماس لئونارد، دور هم جمع شدند و کوچینگ را به‌معنای امروزی آن به وجود آوردند.

دوم: کوچینگ بخشی طبیعی از زندگی هر فرد در هر مکان است.

زمانی که میلیون‌ها پدر و مادر در هر جایی از دنیا بچه‌های خود را بی‌قیدوشرط دوست دارند و نیازهای آن‌ها را به طور کامل برآورده می‌کنند و حمایتی همه‌جانبه‌ از آن‌ها دارند تا رشد کنند، از کوچینگ استفاده می‌کنند.

هم‌چنین وقتی صدها هزار نفر از رهبران بزرگ و موفق می‌دانند چگونه کارمندان خود را رشد دهند، آن هم نه با اعمال زور و قدرت، بلکه با باور کردن آن‌ها، به چالش کشاندنشان، حمایت از آن‌ها و دادن بازخوردهای مثبت و منفی، در واقع از کوچینگ استفاده می‌کنند.

افراد زیادی در گذشته برخی گونه‌های کوچینگ را در زندگی خود تجربه کرده بودند که در هرکدام، کوچینگ مشابه اصل مهم رابطه استاد-شاگردی یا به عبارتی رابطه مرید-مرادی بود.

در جمع‌بندی دو تعریف ذکرشده، می‌توان گفت پیش از ابداع واژه «کوچینگ» به مفهوم امروزی، افراد فعال در این عرصه برای اشاره به خود از عناوینی نظیر «مربی»، «مشاور»، «راهنما»، «منتور»، «مدرس» و گاهی «دستیار» استفاده می‌کردند تا اینکه در اوایل دهه ۱۹۸۰ حرفه کوچینگ به مفهوم امروزی بدعت‌گذاری شد و فعالان در این حوزه نامی رسمی و منحصربه‌فرد یافتند.

تاریخچه کوچینگ یا مربیگری:

اولین استفاده از تکنیک‌های کوچینگ، به خیلی پیش‌تر از این‌ها و به یونان باستان بازمی‌گردد.

در «اودیسه» هومر، شخصیت «تِلِماخوس» که فرزند «اودیسه» است، از هدایت و پشتیبانی پیرمردی دانا به نام «منتور» (واژه منتور از روی نام این شخصیت برداشت شده است) بهره‌مند‌است؛

در اصل آن پیرمرد تقریباً وظیفه کوچینگ و منتورینگ پسر ادیسه را بر عهده داشته است.

اما باید “سقراط”  را اولین کوچ جهان نام‌گذاری کرد.

سقراط هنگام مناظره یا آموزش شاگردان خود دقیقاً از روشی استفاده می‌کرد که امروز در کوچینگ استفاده می‌شود.

او برای پاسخ به سؤال افراد، از آن‌ها و از روی سؤال آن‌ها، سؤال می‌پرسید و آن‌قدر این سؤالات ادامه پیدا می‌کرد که فرد سؤال‌کننده با خود دچار چالش شده و درنهایت خود پاسخ سؤال خود را پیدا می‌کرد.

این روش محدود به یونان باستان نبود و اگر تاریخ را به‌دقت بررسی کنیم، در جای‌جای آن استفاده از رویکرد کوچینگ را خواهیم یافت.

سقراط در وسط نقاشی درحال مناظره، نقاشی دیواری مشهور «رافائل» به نام مدرسه آتن

این روش جسته‌وگریخته ادامه داشت تا اینکه روستایی در مجارستان، نقطه عطف تاریخی کوچینگ شد.

 در قرن پانزدهم میلادی در این روستا که Kocs (با تلفظ کوچ) نام داشت، برای اولین بار کالسکه‌ها، واگن ها و دلیجان‌های بزرگی ساخته شد که قابلیت حمل افراد بیشتری را داشت.

این کالسکه‌ها نام خود را از روستای محل اختراع خود برداشت کرده و «کوچ» نام گرفتند و به‌مرور به سراسر اروپا و جهان راه پیدا کردند. عمل راهبری این کالسکه‌ها نیز «کوچینگ» نام گرفت.

مربیگری یا همان Coaching ریشه در فلسفه یونان، روانشناسی سنتی و روانشناسی مثبت دارد که در اواسط سال 1980 میلادی توسط توماس لئونارد ( Thomas  Leonard ) در ایالات متحده آمریکا به وجود آمد و در سال 1995 چند کوچ حرفه ای ICF را تحت عنوان یک موسسه غیر انتفاعی بنیان گذاری کردند تا ” کوچ ” ها بتوانند با کمک و پشتیبانی از همدیگر این حرفه را توسعه دهند.

اولین‌بار، کن بلانچارد واژه «کوچینگ» و مدیر در نقش کوچ را به کار برد.

آشنایی او با دان شولا، مربی صاحب‌نام فوتبال، و چگونگی کار او، بلانچارد را به این نتیجه رساند که در دنیای پرتلاطم امروز، برای بقای سازمان‌ها و به حداکثر رساندن بازده انسان‌ها، کوچینگ بهترین راه مدیریت است.

هریک از حروف واژه COACH در زبان انگلیسی، آغازگر عنوان یکی از کیفیت‌های یک رهبر کارآمد است:

  • عقیده‌مندی (Conviction-Driven): هیچ‌گاه بر سر باورهای خود مصالحه نکنید.
  • یادگیری فراوان (Overlearning): آن‌قدر تمرین کنید که کامل شوید.
  • گوش‌به‌زنگ بودن (Audible-Ready): بهنگام دگرگون شوید.
  • پایداری (Consistency): هوشیارانه به کنش‌ها واکنش نشان دهید.
  • رادمردی (Honesty-Based): گفتارتان را کردار کنید.

در کوچینگ، بر خلاف رشته‌های صرفا دانش‌محور، تمرکز روی فرد است. کوچینگ بین اهداف سازمانی و نیازهای فردی کارمندان برای رشد و پیشرفت، تعادل برقرار می‌کند و سبب برقراری رابطه‌ای مبتنی بر منفعت بین فرد و سازمان می‌شود.

کوچینگ در طول زمان چگونه شکل گرفت ؟

ظهور کوچینگ روندی بسیار تدریجی و کند را طی کرده است.

چندین نظریه وجود دارد که از آغاز این روش، پشتیبانی می‌کند و موضوع ریشه‌داری از تئوری‌های مهم است که پایه‌گذاری کوچینگ را یادآوری می‌کند.

که این امر نشان می‌دهد ریشه‌های قوی کوچینگ در چندین دیدگاه مانند روانشناسی ، علوم اجتماعی ، تجارت و چندین مورد دیگر موردتوجه قرارگرفته است.

بگذارید این سفر را به دوره‌های زمانی قابل‌توجهی تقسیم کنیم تا به شما نشان دهیم  چگونه این روش مانند زمان فعلی به یک جریان اصلی تبدیل‌شده است.

تاریخچه کوچینگ قبل از سال ۱۹۰۰

 در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن ۱۹ ملاحظه شد که فلسفه کوچینگ به‌عنوان شاخه‌ای جداگانه از علوم اجتماعی و روانشناسی ظهور پیدا کرده است ،بنابراین مطالعات انحصاری برای بررسی پیچیدگی‌های جامعه بشری و افراد به همین ترتیب انجام شد. روانشناسی نیز در این دوره در شکل اولیه خود ظهور  پیدا کرد  که در آن توصیفات غیر قابل فهم و گنگی از عملکرد افراد صورت می‌گرفت.

در سال ۱۸۷۹ ، وونت و جیمز کارهای انحصاری درباره روش‌های فلسفی انجام دادند.

در این دوره ، رشته روانشناسی درد زیادی را تجربه کرد ، همان‌طور که به نظر می‌رسد روش‌های کوچینگ نیز آن را  تجربه کرده‌اند. 

شاخه جدید مدیریت مدرن قطعاً ریشه در قرن نوزدهم دارد.

در اواسط این عصر بود که نظریه‌ها و ساختارهایی مانند آموزش ، انگیزه ، ساختار سازمانی و غیره ارائه شد و در جریان انقلاب صنعتی موردتوجه قرار گرفت.

مدیریت کارکنان نیز در این دوره همراه با مشاوره خود را نشان داد و در بین دهه‌های ۱۸۸۰ تا ۱۹۵۰ بود که اولین مشاوران مدیریت به وجود آمدند و خود را نشان دادند اما در این دوره، تغییرات زیادی در سایر رشته‌ها مانند ورزش ، هنرهای نمایشی یا همچنین درزمینهٔ آموزش رخ نداده است.

تاریخچه  کوچینگ – ۱۹۰۰ تا ۱۹۲۰

در این دوره پیشرفت فناوری در مورد این دیدگاه علمی ، در اوج خود بود.

درواقع ، شما حتی می‌توانید درک کنید که رشته‌های اصلی کوچینگ حتی در این دوره به وجود آمده‌اند.

در این دوره صنعتی سازی این روند پیشرفت‌های پیدا کرد و کشف نظریه نسبیت در فیزیک در این مدت نقش زیادی را بازی کرده است و در آن سهیم است.

درواقع ، این زمان توسط گلدمن به‌عنوان “تغییر از یک مدل مکانیکی به مدل آلی جهان” ذکر شد.

فروید که علاقه بیشتری به روانشناسی پیدا کرد، اولین کسی بود که روان‌درمانی را در این مدت تفسیر کرد.

در پایان این قرن ، پنج زیرشاخه از روانشناسی وجود داشت که این موضوع به خودی خود، یک موفقیت بزرگ به‌حساب می‌آمد.

از اوایل سال ۱۹۰۰ ، تفاوت چشمگیری در نحوه مدیریت به وجود آمد که می‌توان از آن به عنوان ریشه‌های کوچینگ نام برد.

در این دهه، تفاوت چشمگیری در نحوه استفاده مدیران از نظریه‌های علمی در عملکرد مدیریت در پاسخ به انقلاب صنعتی که قطعاً تخصص کار، وحدت فرماندهی، زنجیره مناسب سلسله مراتبی و هماهنگی فعالیت‌ها را می‌طلبید، به وجود آمد.

در دهه ۱۹۱۰ ، چشم‌اندازهای مدیریت علمی و کلاسیک مشاهده شد و در دهه ۱۹۲۰ جنبش روابط انسانی نیز آغاز شد.

مطالعات معروف هاثورن در دهه ۱۹۲۰ توسعه یافت و نظریه‌ها و شیوه‌های تجاری  و بیزینسی نیز شروع به اتخاذ نظریه‌ها و مدل‌های روانشناسی برای اداره تجارت کردند که امروزه از آن به عنوان بیزینس کوچینگ یاد می‌شود.

با این اوصاف کوچینگ روانشناسی نیست و حتی می‌توان گفت در جای خود خیلی بهتر و کامل‌تر از علوم روانشناسی است  اما در ابتدای شکل گیری آن از نظر روان‌شناسی مورد بررسی و تحلیل قرار گرفت.

تاریخچه کوچینگ دهه ۱۹۳۰ تا ۱۹۵۰

پیشرفت‌های فنی در این دوره به شدت ادامه یافت و اشیا زیبا و لوکس برای تولید به زندگی ما حمله کردند و تقریباً  در همه جنبه‌های زندگی ما مانند مدیریت ، آموزش ، مشاوره و حتی توسعه با پذیرش مدل  کنترل و فرماندهی شروع به کار کردند.

در این دوره زمانی درواقع اختلاف‌نظرهای بسیاری درزمینهٔ روانشناسی وجود داشت که  بسیاری از افراد با  نظریه‌های فرویدی در این دوره مخالفت کردند.

در دهه ۱۹۵۰ مازلو و راجرز رویكردی انسانی در روانشناسی پیدا كردند كه به‌عنوان سومین نیروی این بخش شناخته می‌شوند ، در آنجا جنبه‌های شخصی و پدیدار شناختی تجربه انسانی از اولویت بالایی برخوردار است.

تاریخچه کوچینگ دهه ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۴

جای تعجب است که بدانیم چگونه مفهوم کوچینگ به‌طور تدریجی در طول دهه نود گسترش یافت.

در این دهه مجله‌ها به‌طور مداوم  و به شدت به کوچینگ اشاره می‌کردند.

پیشرفت صنعت کوچینگ در طی دهه‌های اخیر بسیار چشمگیر بوده است.

در این مرحله با توجه به تجربه کوچینگ ، افزایش تعداد متخصصان کوچینگ درزمینه‌های مختلف  که به افراد کمک کرد تا  مهارت خود را در مدیریت افزایش دهند تا  بتوانند راحت‌تر به یک مرحله بلوغ دست پیدا کنند.

در این زمان بودکه چندین کتاب نیز در مورد کوچینگ و مربیگری وارد بازار شد. مقالات زیادی در مجله‌ها در مورد کوچینگ منتشر شد که این موضوع باعث شد سیل عظیمی از این نوع مقالات منتشر شود .

در ابتدای سال ۲۰۰۰ ، سی و نه کتاب درزمینهٔ کوچینگ منتشر شد که این امر کمک زیادی به توسعه کوچینگ نمود.

ویتمور در سال ۱۹۹۲ کتاب خود با عنوان “مربیگری برای عملکرد بهتر” را منتشر کرد که با این اتفاق، کوچینگ در محیط کار بیشتر در دسترس افراد قرار گرفت تا مردم بتوانند از آن استفاده کنند.

تاریخچه کوچینگ از سال ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۰

در سال‌های اخیر ، حوزه کوچینگ چندین مدل و روش را به وجود آورده است که به کمک آن می‌توان رشته‌های اصلی کوچینگ را در بخش‌های مختلفی از تجارت و زندگی به کار گرفت.

نظریه‌های بخش روانشناسی نیز برای این منظور مورداستفاده قرارگرفتند.

همچنین برای تأثیر بیشتر کوچینگ  از رشته‌هایی مانند جامعه‌شناسی ، زبان‌شناسی و انسان‌شناسی نیز مورد استفاده قرار گرفت.

به همین دلیل کوچینگ در دنیای شرکت‌ها به یکی از ضروریات تبدیل‌شده است.

علاوه بر این ، سازمان‌ها و شرکت‌ها می‌دانند که بدون در نظر گرفتن کوچینگ نمی‌توانند در مسیر صحیح گام بردارند و پیشرفت کنند.

روانشناسی سازمانی با ارائه استراتژی‌های متعدد، کوچینگ را بیشتر تقویت كرد و همچنین از مشاوره رشد برای کارکنان كلیدی مدیریت پشتیبانی كرد.

همان‌طور که می‌بینیم کوچینگ چیز جدیدی نیست. اما، ما برای کوچینگ به آموزش “تخصصی” یا اعتباربخشی نیاز نداریم.

آنچه ما نیاز داریم تجربه یک مربی یا کوچ  مانند تیم حامی است که می‌تواند درروند جلسات کوچینگ بسیار مؤثر باشد و به شما در رشد و پیشرفت در زندگی و کسب‌وکار کمک کند و شما را به سمت موفقیت هدایت کند.

زیربنای علمی کوچینگ چیست؟

کلمه «کوچ» اولین بار برای مربیان ورزشی استفاده شده و از رشته‌های ورزشی نشات گرفته است.

 امروزه بسیاری کلمه «کوچ» را در دنیای ورزش می‌شناسند ولی این بدان معنا نیست که منحصرا کلمه یا حرفه‌ای ورزشی است.

کوچینگ علمی کاربردی و عملی است که افراد در مسیر کنش‌آموزی خود، به خلق راهکارهایی مؤثر در زندگی خود دست می‌زنند. این‌گونه فرایند تغییر آغاز می‌شود.

زیربنای علمی کوچینگ علومی با نام‌های زیر است:

  • روان‌شناسی
  • جامعه‌شناسی
  • مدیریت
  • هنر
  • مشاوره
  • بازرگانی
  • علم اعصاب
  • انسان‌شناسی
  • فلسفه

سایر رشته‌هایی که به نحوی با کمک به انسان‌ها برای پرورش خود، ارتباط با دیگران و کشف بهتر اهداف تغییر، به افزایش ذخیره عظیم دانش بشری کمک می‌کنند.

با توجه به علوم زیربنایی کوچینگ، گاهی در کتاب‌ها و مقالات مختلف، تعاریف متعددی از آن به چشم می‌خورد زیرا هر فرد متخصص در یکی از علوم زیربنایی کوچینگ، می‌تواند این حوزه را از زاویه دید حوزه خود تعریف کند.

شاید یکی از دلایلی که بزرگان کوچینگ ICF را بنا نهادند ایجاد تعریفی واحد و معتبر برای کوچینگ باشد.

چگونه کوچینگ تکامل یافت:

۱-کتاب بازی درون

در فضای مربی‌گری ورزشی، کتابی به نام “بازی درون در تنیس” توسط تیموتی گالوی در سال ۱۹۷۴ منتشر شد که نگاهی انقلابی و تازه به تنیس داشت.

همین امر موجب شد تا ایده کتاب به حوزه‌های دیگر نیز تعمیم داده شود و عناوین دیگری همچون “بازی درون در کار”، “گلف”، “موسیقی” و … چاپ شود.

این کتاب را می‌توان نقطه شروع حرفه کوچینگ امروزی دانست.

تیموتی گالوی فارغ التحصیل رشته ادبیات انگلیسی از دانشگاه هاروارد است و در دانشگاه نیز کاپیتان تیم تنیس بود.

پس از اینکه به عنوان افسر نیروی دریایی ایالات متحده خدمت کرد به عنوان مربی تنیس در سال ۱۹۷۰ مشغول به کار شد.

او طراح ورزشی به نام یوگا-تنیس بود و در مرکز ورزشی موسسه اسالن مشغول کار بود.

در کتاب بازی درون در تنیس، تیموتی گالوی ادعا می‌کند که:

هر بازیکن تنیس دو حریف دارد.

یکی از این حریف‌ها، همان بازیکنی است که آن طرف تور ایستاده است.

وظیفه شما این است که او را شکست دهید و وظیفه حریف این است که موجب شود شما بهترین عملکرد خود را داشته باشید.

حریف دیگر همان حریف درونی شماست که بسیار حیله‌گر تر است و به سختی می‌توان او را شکست داد.

علت دشواری مبارزه با این حریف، آگاهی او از تمام نقاط ضعف و مشکلات شماست.

این حریف درونی به انبار تسلیحاتی علیه شما مجهز است.

این تسلیحات همان عدم اعتماد به خود، حواس پرتی و مکالمات درونی است که نمی‌گذارد شما بهترین خود را در برابر حریف نشان دهد.

او در گوش شما آرام می‌گوید “اوه نه، حریفم خیلی خوبه، کار منم خوب نیست، احتمالا می‌بازم”.

بعضی اوقات نیز می‌گوید “هِی، من خیلی خوب بازی می‌کنم، فکر کنم این بازی رو ببرم”.

هر دوی این جملات شما را از “حال” خارج می‌کند در حالیکه شما باید بر روی توپی که به سمت‌تان می‌آید تمرکز کنید و به آن ضربه بزنید.

همه ورزشکاران تراز اول می‌گویند غره شدن به خود در زمین بازی همان چیزی است که شما را از جریان بازی خارج می‌کند.

حریف درونی شما، حواس‌تان را پرت می‌کند، به دنبال خرابکاری در روند بازی شماست و به شما می‌گوید چگونه بازی کنید به جای اینکه بگذارد شما به راحتی به بازی خود ادامه دهید.

حریف درونی ما در داخل ذهن ما بازی می‌کند و در واقع حریف‌مان، خودمان می‌شویم که باید شکستش دهیم.

تیموتی گالوی در کتاب خود بخش‌هایی از روانشناسی انسان‌گرا، تفکرات بودیسم، روانشناسی ورزشی و برنامه‌هایی برای برنامه‌ریزی ناخودآکاه ارائه می‌دهد.

این توصیه‌ها تماما در قالب برنامه‌های عملیاتی و با دستورالعمل‌هایی ساده ارائه شده است.

این کتاب جزو گام‌های اولیه و مؤثر در ایجاد حرفه‌ی نوپای کوچینگ بود.

با این حال خود گلوی هیچ‌وقت اقدامی برای تربیت کوچ‌ها انجام نداد و تدریس کوچینگ توسط دیگران انجام می‌شد.

۲-موسسه اسالن (esalen)

این موسسه در منطقه جذاب و دیدنی کوهستانی جنگی و در شهر ساحلی بیگ سور (Big Sur) ایالت کالیفرنیا واقع شده است.

اسالن از نظر جغرافیایی در کنار اقیانوس آرام است.

در حال حاضر موسسه اسالن جزو معتبرترین مراکز تحقیقاتی برای روانشناسی انسان‌گرا و تحقیقات بین رشته‌ای (در راستای تغییر و تحولات انسان‌ها و جوامع) است.

این مرکز از سال ۱۹۶۲ تا کنون به عنوان خانه‌ای معنوی برای تغییر و تحولات انسانی معروف بوده که توسط مایکل مورفی (Michael Murphy) و دیک پرایس (Dick Price) تأسیس شد.

مؤسسه اسالن خیلی زود به دلیل برگزاری کارگاه‌های تجربی و عملی‌اش معروف شد که محتوای آن نیز ترکیبی از فلسفه غرب و شرق است.

مدرسینی که در این مؤسسه آموزش می‌دادند همه از افراد سرشناس و معروفی همچون آلدوس هاکسلی (Aldous Huxley)، آبراهام مزلو (Abraham Maslow)، کارل راجرز (Carl Rogers) و اسکینر (B. F. Skinner) (جزو تأثیرگذارترین روانشناسان) بودند.

مؤسسه اسالن به وجود آمد تا رشد متوازن انسانی را ترویج دهد. این مؤسسه همواره در حال یادگیری است تا بتواند پتانسیل و ظرفیت انسانی‌مان را کشف کنیم و در برابر تعصبات متحجرانه‌ای که از طرف مذهب و علم به ما تحمیل می‌شود، مقاومت کنیم.

مؤسسه اسالن به تئوری پردازی، آزمایش کردن، تحقیقات و نهاد‌سازی در زمینه تغییر و تحول انسان‌ها و جوامع شتاب می‌دهد.

همچنین از برگزاری سمینارهایی برای عموم مردم حمایت می‌کند، کنفرانس‌های تخصصی برگزار می‌کند، برنامه‌های تحقیقاتی اجرا می‌کند، هنرمندان، پژوهشگران و محققین و معلمین مذهبی را در مرکز خود برای آموزش و یادگیری مستقر می‌کند.

اسالن برنامه‌های آموزشی برگزار می‌کند که شامل آموزش و کار توأمان با هم است و پروژه‌های نیمه خودگردان و مستقل را حمایت می‌کند.

در سال ۱۹۷۱، ورنر ارهارد(Werner Erhard) آموزش EST را پایه‌گذاری کرد.

EST در لاتین به معنای “بودن” است که شامل یک برنامه خودآگاهی-آموزشی است که در گروه‌هایی پرجمعیت برگزار می‌شد. این برنامه خیلی محبوب بود و تا سال ۱۹۸۱ که برگزار شد حدود نیم میلیون نفر در آن شرکت کردند. در آن سال برنامه دیگری به نام “گردهمایی (The Forum)” جایگزین EST شد.

در این روش جدید، شرکت‌کنندگان به صورت یک به یک با یکدیگر صحبت می‌کردند و سعی می‌کردند با سوالات درست، آگاهی طرف مقابل را از خودش افزایش دهند. بعدا این گردهمایی با عنوان “گردهمایی نقطه عطف (The landmark Forum)” معروف شد.

برگزار کنندگان این نوع گرهمایی با پرداخت هزینه به ورنر ارهارد، مالکیت معنوی این برنامه را در اختیار گرفتند و در کشورهای زیادی گردهمای نقطه عطف برگزار کردند.

رویکرد و ایده ورنر ارهارد در آن زمان برای توسعه فردی بسیار با اهمیت بود.

یکی از گفته‌های او این بود که آینده‌تان را از آینده‌تان بسازید نه از گذشته‌تان. اینجا باید به این نکته اشاره کرد که تیموتی گالوی مربی تنیس ورنر ارهارد بود.

با اینکه ورنر ارهارد واژه کوچینگ را در قالب برنامه EST خود مطرح می‌کرد ولی تمایلی به تربیت کوچ نداشت.

۴-توماس لئونارد

توماس لئونارد تأثیرگذارترین فرد در ایجاد اصول کوچینگ بود.

لئونارد در ابتدا مدیر مالی برنامه “گردهمایی نقطه عطف” در ایالات متحده بود.

او در سال ۱۹۸۰ بر این نوع از آموزش تسلط یافت. با وجود اینکه در این گردهمایی، برنامه در قالب یک گروه برگزار می‌شد، لئونارد عقیده داشت که این برنامه باید به صورت خصوصی و فرد به فرد انجام شود.

لئونارد از نظر حرفه‌ای یک مشاور مالی بود و با افراد زیادی به عنوان مشاور مالی کار کرده بود.

زمانی که به مراجعین، مشاوره مالی می‌داد، متوجه شد مراجعین‌اش می‌خواهند در مورد موضوعاتی ورای امور مالی صحبت کنند.

در واقع اعتقاد داشت که امور مالی مانند قله‌ی کوه یخ است که از آب بیرون زده و مابقی کوه یخ که دیده نمی‌شود اهمیت بیشتری برای مراجعین دارد .

مردم می‌خواستند بقیه امور زندگی‌شان نیز مانند مسایل مالی سر و سامان بگیرد.

در نتیجه توماس لئونارد در مشاوره‌های یک به یک خود تلاش کرد با دانش روانشناسی که دارد به آن‌ها کمک کند تا در موضوعات مختلفی رشد کنند. این تجربیات و آزمایش‌ها، روش و متدولوژی کوچینگ را شکل داد.

در سال ۱۹۸۸ توماس لئونارد دوره آموزشی برگزار کرد به نام “زندگی‌ات را طراحی کن” و سال بعد اقدام به تأسیس مجموعه کرد که “کالج برنامه‌ریزی زندگی” نام داشت.

در حقیقت کوچینگ از برنامه‌ریزی زندگی شروع شد و سرمنشأ آن از فضاهای آکادمیک دانشگاهی نبوده است.

عمده توسعه کوچینگ در دهه ۹۰ میلادی در ایالات متحده صورت گرفت و عموما از طریق تبلیغ و معرفی چهره به چهره میان مردم گسترش یافت. توماس فردی بسیار با استعداد در خلق ایده‌های جدید و تئوری‌پردازی بود.

همچنین او ذهنی تحلیل‌گر داشت و نظرات خود را در قالب دستورالعمل ارائه می‌داد. به عنوان یک نابغه مبتکر و خلاق، سرشار از ایده بود و در ادامه فعالیت حرفه ای خودش مجموعه های متعددی در زمینه کوچینگ تأسیس کرد.

از همان ابتدا، آموزش کوچینگ به شکل کلاس‌هایی بود که با تماس تلفنی برگزار می‌شد که در آن زمان این اقدام بسیار نوآورانه بود. عموم آموزش‌ها آن دوره به صورت حضوری بود و در قالب گروه‌های پرجمعیتی مانند مدل EST برگزار می‌شد.

با برگزاری کلاس‌های تلفنی افراد از مکان‌های دوردست می‌توانستند آموزش ببینند و  فراگیران با هزینه و زحمت کمتری به آموزش کوچینگ دسترسی داشتند.

اکنون نیز آموزش‌های کوچینگ به روش تلفنی ادامه دارد و روش‌هایی همچون وب کنفرانس نیز اضافه شده است.

لئونارد به عنوان یک کارآفرین، بنیانگذار سازمان‌های مختلفی بود ولی بعد از ایجاد این سازمان‌ها، علاقه زیادی به اداره آن‌ها در طولانی مدت، نداشت.

توماس لئونارد در سال ۲۰۰۳ و در سن ۴۷ سالگی درگذشت.

ریشه ی کلمه ی کوچینگ چیست؟

در اصل اصطلاح ” COACHING ” به عنوان یک اصطلاح انگلیسی به معنای “حمل کردن” توسعه یافته است.

در سال 1830 این اصطلاح در دانشگاه آکسفورد به اصطلاح عامیانه تبدیل شد تا معلمی را توصیف کند که دانشجو را از طریق امتحان از یک سطح به سطح بالا تر حمل یا هدایت می کند.

اکثراً ” کوچ ” را اصطلاحی ورزشی می دانند که از دهه 1880 نشأت گرفته است زیرا سبک های مربیگری از همان زمان ظهور کرد، برخی خودکامه تر و برخی دیگر روش حمایتی را استفاده می کنند یا بر رشد استعداد ها تمرکز دارند.

بابی نایت و جان وودن هر دو به عنوان یک مربی، رکورد دار بهترین مربی تاریخ بسکتبال دانشگاهی بودند، اما تنها چیزی که آن ها را از یکدیگر متمایز می ساخت، سبک بسیار متفاوت آن ها بود.

سبک بابی نایت، تمرکز بیشتر بر حوزه ی “برد” بود ، در حالی که جان وودن در حوزه ی پیشرفت ورزشکاران، چه در زمین و چه در زندگی شخصی به فعالیت می پرداخت.

امروزه ” کوچینگ ” در یک زمینه حرفه ای، بر رشد فرد متمرکز است. به طوری که هر یک از ” بازیکنان تیم ” بهترین تلاش خود را در سازمان به اجرا می گذارند.

مربیگری یا همان کوچینگ ” به عنوان یک مهارت اساسی در اکثر سازمان های موفق شناخته می شود به طوری که مربیگری از نظر بزرگان رهبری، در رشته های مختلف پذیرفته شده است.

که از جمله این افراد می توان به وارن بنیس، پیتر دراکر، پیتر سنژ، پیتر بلوک، دانیل گلمن و کن بلانچارد اشاره کرد.

آیا مربیگری همان کوچینگ است؟

کلمه «مربی» از واژه عربی «رب» به معنی پروردگار گرفته شده است.

بنابراین نقش مربی در ادامه نقش خداوند در پرورش و رشد انسان است.

جایگاه مربی در علم مدیریت کارآمد مانند مربی در جهان ورزش است. هرچند در کوچینگ نیز رشد و پرورش انسان‌ها مد نظر قرار می‌گیرد، نکته مهمی که تفاوت بین کوچینگ و مربیگری را مشهود می‌سازد نحوه عمل مربی و کوچ است.

شاید دو کلمه «مربیگری» و «کوچینگ» در هدف یکسان باشند اما در نوع عملکرد و پایبندی به اصول اجرایی، هریک متفاوت از دیگری است.

لذا جایگزین مناسبی برای یکدیگر نیستند.

پیش از ابداع واژه «کوچینگ» به مفهوم امروزی، افراد فعال در این عرصه برای اشاره به خود، از عناوینی نظیر «مربی»، «مشاور»، «راهنما»، «منتور» و گاهی از واژه «دستیار» استفاده می‌کردند.

به دلیل نوظهور بودن این رشته به‌ویژه در ایران، هنوز جایگزین مناسبی برای واژه «کوچینگ» بیان نشده است.

در کتاب‌های متعدد، مترجمان از کلمه «مربیگری» به عنوان معادل فارسی «کوچینگ» استفاده کرده‌اند اما کلمه «مربیگری» به‌تنهایی گویای مفهوم کوچینگ نیست و قطعا در انتقال مفهوم، نقایصی به وجود خواهد آمد.

بنابراین بین کوچینگ و مربیگری در ادبیات فارسی تفاوت‌هایی هست.

اگرچه در مقاله پیش‌رو سعی شده است همه‌جا از کلمه «کوچینگ» استفاده شود، داشتن اطلاعاتی در این زمینه نیز برای خوانندگان خالی از لطف نخواهد بود.

با توجه به مطلب یادشده، می‌توان گفت «مربیگری» صرفا کلمه‌ای در ادبیات فارسی است که برای ترجمه فارسی «کوچینگ» نیز استفاده می‌شود اما در مفهوم، با آن تفاوت‌هایی دارد.

لذا خوانندگانی که مباحث کوچینگ را تخصصی دنبال می‌کنند لازم است در فحوای مفاهیم بیان‌شده در کتاب و مقاله‌های موردمطالعه‌شان اصل کوچینگ را بشناسند تا در صورت مواجهه با این کلمات، صحیح تشخیص بدهند.

 

میانگین امتیازات ۵ از ۵
از مجموع ۱ رای